معجزه ی حضرت عباس..

uxdtha7gxf3xe9to5cd.jpg




uxdtha7gxf3xe9to5cd.jpg








در کتاب چهره ی درخشان قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل(ع) نوشته ی آقای ربانی خلخالی این

مطلب نوشته: مسیحیه راننده ی کامیونه  میگه:ایام تاسوعا و عاشورا بود چون مدرسه تعطیل بود


دختر 6- 7  ساله ام تعطیل بود گفتم: منم که مسیحی ام کاری ندارم زن و بچه ام رو بر میدارم میرم


بندرعباس هم یه تفریحی میکنم هم از بندر عباس بار میزنم میام تهران.میگه رفتم اسکله ی بند

 

ر عباس بار زدم. روز تاسوعا بود حرکت کردم25 تن بار. میگه: از تو کمر بندی بندر عباس که


میرفتیم دیدم دسته های عزاداری دارن زنجیر میزنن سینه میزنن پرچمهای یا ابوالفضل رو دست


گرفتن علم میکشن. دختر بچه ام یه نگاه کرد گفت:بابا ، گفتم جونم بابا گفت بابا: چرا اینا زنجیر به


خودشون میزنن؟اینا چرا دارن هی تو سینه هاشون میزنن گفتم:دخترم ، ما مسیحی هستیم اینا


مسلمونن اینا شیعه ان اینا یه امامی دارن به نام حسین(ع)این حسین یه برادر داره به نام


ابوالفضل(ع)گفتم:دخترم این شیعه ها یه امامی دارن به نام حسین(ع)مثل فردا کشته میشه یه برادری


داره به نام ابوالفضل(ع)این ابوالفضل(ع) مثل فردا در رکاب برادرش امام حسین(ع)به شهادت میرسه


و کشته میشه.دخترم گفت:بابا ، فردا کشته میشه اینا چرا  الان دارن سینه میزنن؟گفتم:دخترم از بس


آقا ابوالفضل(ع)در خونه ی خدا آبرو داره روز تاسوعا رو به نام این ابوالفضل مردم عزاداری


میکنن.میگه: دختره ، کوچیکه یه دونه بچه اس کنجکاوه.  میگه:همینطور که از بندرعباس می اومدیم


بیرون گفت:بابا این آقا ابوالفضل(ع) که میگی میشه بیشتر ازش برام تعریف کنی؟گفتم:دخترم ، ما


مسیحی هستیم تا اونجایی که من میدونم خیلی از ما مسیحی ها هم اگه گرفتاری داشته باشن در خونه


ی ابوالفضل میرن.میگه:براش تعریف میکردم بین حرفام میگفتم: دخترم ، مسلمونا ، شیعه ها


میگن:ابوالفضل(ع) با غیرته میگن:ابوالفضل(ع)پناه بی پناهانه میگن:ابوالفضل(ع)گره های

باز میکنه.همینطور که براش می گفتم و یه مقدار راه که اومدیم دخترم رفت تو جا خواب ماشین گفت:


بابا من خوابم میاد. یه وقت دیدم ماشین ترمز نداره.رنگ از چهره ام پرید گفتم:خدایا:چه کنم؟خانمم


متوجه شد دست پاچه شدم گفت:شوهرم چیشده؟گفتم:خانمم ، بلند حرف نزن دخترم خوابش برده ماشین


ترمز نمیگیره میگه:تا گفتم ماشین ترمز نمیگیره خانمم شروع کرد به گریه کردن یه نگاه تو صورت


من میکرد ، برمیگشت یه نگاه به بچمون میکرد بهش گفتم:خانم ، دست و پاچه نشو الان بچه رو هم


دست و پاچه میکنی و از خواب بیدار میشه.میگه:هر لحظه سرعت ماشین بیشتر


میشد.میگه:همینطوری که ثانیه ها میگذشت  سخت ، خانمم گریه میکرد یه وقت رو کرد به من


گفت:شوهرم ، یعنی هیچ کاری از دستت بر نمیاد انجام بدی؟گفتم نه ، ماشین که ترمز نداره چه


کنم؟میگه:یه مرتبه دیدم صدای دخترم آروم بلند شد گفت:بابا ماشین ترمز نداره؟گفتم:نه گفت: از جا


خواب اومد پایین کنار دستم ایستاد یه نگاه کرد دید هم من دارم گریه میکنم هم مادرش.دیدم بغض


گلوی  دخترم رو گرفت و آروم آروم داره اشک از این گوشه های چشمش میریزه.یه چند ثانیه ای


گذشت رو کرد به من گفت بابا؟گفتم:جونم بابا؟گفت:بابا ، آیا اون ابوالفضلی که گفتی به داد ما هم


میرسه یا نه؟گفتم:دخترم ، اون ابوالفضلی که گفتم برا شیعه هاست.گفت: بابا ، مگه خودت نگفتی هر


کسی بره در خونش دست خالی بر نمیگرده؟میگه:یه مرتبه انگار نور امیدی در دلامون پیدا شد.خانمم

گفت:شوهرم ، حالا درسته ما مسیحی هستیم بیا یه مرتبه سه نفری با هم  صداش بزنیم.گفت:شوهرم ،


اگه ابوالفضل(ع) منو از این گرفتاری نجات بده به خدا میرم شیعه میشم گفتم:خانمم ، ما مسیحی


هستیم ما شیعه که نیستیم.گفت:شوهرم ، حالا چه عیبی داره بیا یه مرتبه صداش بزنیم شاید جوابمونو


بده.میگه:یه مرتبه نگاها تو هم گره خورد سه تایی بلند با هم گفتیم:یا ابوالفضل(ع)میگه:تا گفتیم یا


ابوالفضل(ع)یه وقت دیدم دو تا دست بریده انگار مقابل ماشینم رو گرفت.ماشینم ایستاد هدایتش کردم


کنار جاده همه ی ماشینهایی که از پشت سر و جلو میدیدن چه سانحه ای اتفاق افتاد همه ایستادن و


اومدن دور و برمون هی میگفتن چی شد؟چه کردین؟هر چی این سوال رو میکردن ، دخترم میگفت:به


خدا ما آزاد شده ی ابوالفضلیم هستیم.آی مردم به خدا ابوالفضل(ع) ما رو نجات داده.میگه:این دو تا


دست بریده رو هم خودم دیدم هم خانمم دید هم دخترم دید.گفت:ماشین رو تعمیر کردیم یکی دو روز که


گذشت اومدیم به اولین شهری که رسیدیم سراغ منزل یکی از علما رو گرفتیم اومدیم گفتیم آقا ما،


مسیحی هستیم اومدیم شیعه بشیم .گفت:شیعه بشین؟ایام عاشورا مگه اتفاقی افتاده؟میگه: دخترم یه


نگاه کرد گفت: آقا ، به خدا نبودی ببینی دو تا دست بریده ی ابوالفضل(ع)ما رو نجات داد

نظرات 4 + ارسال نظر
ملیحه جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ق.ظ http://www.hamsafar-ghorob.blogfa.com

سلام!میسییییییییییی
آله حالاکه میبینی هستم

ملیحه جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ب.ظ http://www.hamsafar-ghorob.blogfa.com

سلام !میسی ازاحضار محبتت دوست عزیز

ندا جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.lotusbloem.blogfa.com

گفتم که باب درس و گرفتاری......دیگه حوصله وبو هم ندارم......دوباره میام مثل قبلا.:))))

نگین جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:41 ب.ظ http://negin526.blogfa.com

..ღ♥ღ
..ღღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ
...ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღღ
.......................ღ♥ღ
...........ღ♥ღ...ღ♥ღ
...........ღ♥ღ
...........ღ♥ღ.........ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ..ღ♥ღ.......ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ......ღ♥ღ.....ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ ......ღ♥ღ
...........ღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥........ღ♥ღ
....................................................ღ♥ღ
..........................@@..@@.............ღ♥ღ
..........................@@..@@.............ღ♥ღ
..............................@@................ღ♥ღ
..............................@@...............ღ♥ღ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد