نیمه شب

نیمه شب آواره و بی حس حال   *   در سرم ندا و آوای تو

 

از جداییمان یکی دو ماهی می گذرد   *   دو ماه از عمرمان رفت و برنگشت

 

 

دل به یاد آورد اول یاد را   *   خاطرات اول دیدار را

 

قسم به دو چشم آهووارت   *   که شدم دیوانه ی چشمهایت

همچو عشق مبهم و سربسته بودی   *   دلم را عاشق عشق گنگت کرده بودی

زمانه تکرار بود و خسته کننده   *   چون من از تکرار ، او هم خسته بود

آمد و هم آشیان شد با من او   *   همنشین و همزبان شد با من او

خسته ی جان بودم که جان شد با من او   *   ناتوان بودم و توانمند گشتم من با او

آغوشش شد خوابگاه خستگی   *   این چنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری   *   وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم ، ز دنیا بی خبر   *   غافل از آنکه پیر می شدم و می گشتم پرپر

آمد و در خلوتم عاشقترم کرد   *   گفتگوها بین ما گرمتر گشت

گفتمش:

گر تو آیی ، دریاست دل   *   بی تو ، سرد و خشک است دل

گفتمش:

من زعشق تو ویران گشتم   *   در پی عشق تو ، گلم آواره گشتم

گفت:

در عشقت وفا دارم ، بدان   *   من تو را دوست می دارم ، بدان

بر تو عطشم ، بدان   *   چون که مستم ، پس خمارم بدان

با تو شادی می شود ، حزن و اندوه من   *   با تو زیبا می شود ، فردای  خزان زده ی من

گفتمش:

عشقت در دلم افزون شده   *   دل ز جادوی تو افسون شده

بر لبم بگذار ، آن لب لعلت را   *   عشق و طعم لبت ، برد عقل و هوشم را

در ذهنم جز او فکری نبود  *   بحر دیگر در دلم جا نبود

دیده ام جز بر روی او بینا نبود   *   همچو عشقت ، صبح زیبا نبود

در زیبایی و نجابت ناب بود   *   در دلم جز او جا نبود

اما روزگار:

روزگار اما وف با ما نداشت   *   راستی ، طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشمون سنگی نهاد   *   پروا نداشت با مرگ ما دو تا

آخر این قصه ی ما ، پایانی دارد و بس   *   حسرت و رنج فراوان بود وبس

یار ما ، بر سر پیمانش محکم نبود   *   سهم من از عشق ، جز ماتم هیچی نبود

با من ساده ، پیمان بسته اجل   *   با هر که یار شوم ، بگیرد ساده از من اجل

ساده از عهد و پیمانش گذشت   *   ندانست ز اندوهش این دیوانه یار در گذشت

بی خبر ، پیمان را شکست   *   این خبر ، ناگه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رفت   *   رفت و با دیگری عهد بست

به که گویم که عهدم را شکست   *   رفت و تشنه ی خون من گشت

عاشقان را عاشقی منحوس تقصیر نیست   *   با چنین تقدیر بد ، به خدا تدبیر نیست

ز غمش با دود و دم همدم شدم   *   با غمش باده نوش و بی خود شدم

مست و خراب از غمش شدم   *   رفته رفته آب شدم و همچو شمع کم شدم

آخر چه کنم آتش زد بر دل دیوانه ام   *   سوختم بی پروا ، همچو پر پروانه ای

عشق من:

عشق من از من گذشتی ، خوش گذر   *   بعد از این حتی اسمم را نبر

خاطراتم را ز سرت بیرون ببر   *   این شب از دست برفت ، فردا را بنگر

بشنو پندی آخر ز من   *   بر من و روزگارم دل نبند

عشق و عاشقی را دیر فهمیدی   *   دلم ترکید و نفهمیدی

گرچه آب رفته باز آید به رود همچو یوسف   *   ماهی بیچاره ، اما حیف مرده است

حیف که سخن فراوان و جا کم   *   پس بگذار ، هر دو خاموش شویم و کنیم زحمت را کم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد